سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بی عمل مانند کمان بی زه است . [امام علی علیه السلام]
ارباب - دل
 RSS 


خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 69735
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 2
............. بایگانی.............
منتخب
دل خودم

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... درباره خودم ..........
ارباب - دل
یه دل
فعلا چیزی ندارم تا بعد شما قضاوت کنید

.......... لوگوی خودم ........
ارباب - دل .......جستجوی در وبلاگ .......

.......لوگوی دوستان ........


............آوای آشنا............

............. اشتراک.............
 
............ طراح قالب...........


ارباب
  • نویسنده : یه دل:: 85/10/10:: 3:35 صبح
  • هیئت تموم شده بود و توی حسینه نشسته بودیم و داشتیم برنامه جلسه بعد رو با رفقا هماهنگ می کردیم

    در حال خداحافظی بودم که یکی از رفقا اومد و دوباره من رو نشوند

    گفتم مومن من الان خانومم خونه تنهاست و باید برم

    گفت این مطلب من از پدر و مادرت هم برات مهم تره، چه برسه به خانومت

    گفتم پس زود باش و زود بگو

    بی مقدمه رفت سر اصل ماجرا وگفت هفته آینده داریم می ریم کربلا هر کی میاد یا علی ولی مجردی می ریم کسی خانومش رو نیاره

    همون جاگفتم نه و رفتم خونه

    حالم از جوابی که به سعید داده بودم گرفته بود، خانوم طبق معمول حدس زد که مشکلی دارم و گفت چی شده آقا رضا

    کمی از زیر جواب دادن در رفتم ولی آخرش از زیر زبونم تمام ماجرا رو کشید

    یه نگاه تندی به من انداخت و با ناراحتی گفت فقط به خاطر من گفتی نه!!!

    خیلی بی انصاف باید باشم که تو رو از عشقمون بندازم

    همین الان زنگ می زنی و جا می گیری شاید قسمت من نباشه حرم آقا رو ببینم

    شب قبل از حرکت داشتم ساکم رو جمع می کردم که خانوم برام کمی خوراکی آورد کمی ناراحت بود ولی بروز نمی داد

    تا اومدم حرف بزنم بغض هر دوتامون ترکید و شروع کردیم به گریه کردن

    فرداش موقع حرکت جلوی در خونه گفتم سوغاتی چی برات بیارم

    خیلی مطمئن گفت هیچی فقط وقتی خواستی وارد حرم حضرت ابوالفضل بشی بگو آقا خانومم گفت این رسمش نبود من هم عاشق شما هستم

    آدرس محل اقامتمون معلوم بود دادم و گفتم اگر مشکلی برامون پیش اومد این آدرس ماست

    راه افتادم و توی راه همش فکرم توی خونه بود رسیدیم کربلا و با زمزمه اسم اباعبدالله(ع) رفتیم زیارت

    وقتی رسیدیم بین الحرمین اونفدر گیج بودیم که نمی دونستیم کدوم سمت بریم

    یک طرف حرم عشق بود و طرف دیگه سقا ، خلاصه بعد یک ساعتی گیج زدن خودمون رو دم درب ورودی حرم باب الحوائج پیدا کردیم یاد حرف خانومم افتادم و تکرارش کردم

    زیارت کردیم و نماز و  رفتیم سمت محل اقامت و خوابیدیم

    صبح اول وقت با صدای در از خواب بیدار شدم و در رو باز کردم خانومم بود خشکم زده بود و نمی دونستم چی بگم

    خانومم گفت دیدی آقا من رو هم طلبید. با شنیدن این حرف بغضم ترکید و ...

    آقا میشه یه بار دیگه چشمم به گنبد طلایی شما بیافته

    السلام علیک یا ابا عبدالله(ع)

    السلام علیک یا قمر بنی هاشم(ع)


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------